برگی از تاریخ !



راستش من زیاد اهل بازی نیستم اما وقتی خانم سارای لطف کرده و شخصا" ازم خواسته که سید بیا بازی (!) از ادب بدوره که روی یک خانم و زمین بزنم و بگم نه ! ایشون می خواست بدونه 14 سال پیش در چنین روزی " سید " چه آتیشی داشته میسوزونده !
14 سال پیش در چنین روزایی :
یادمه تازه اومده بودیم تو این محل ! تو همون 2-3 روز اول به لطف بچه ها هر چی فحش بی ناموسی بود و یاد گرفتم(!) بعد از ظهر تابستون بود و داشتم فوتبالیستها میدیدم ،اگه یادتون باشه تو یکی از قسمتها سوباسا یکی یکی همه ی بچه ها رو دریبل زد وبا دروازه بان تک به تک شده بود که یدفعه یکی از پشت اومد و انداختش زمین ، اونجا بود که یکی از فحش های جدید و آبدار و نثارش کردم ! فحش دادن همانا و کتک خوردن و محروم شدن از بیرون رفتن همان !
از اون روز توی حیاط خونمون تنهایی بازی میکردم ، تا اینکه یروز زن همسایه با دخترش اومد !
همبازی جدید من شده بود سهیلا دختر همسایه ! یادش بخیر چه بازیهایی میکردیم ! ( خاله بازی ! )
من با ماشینم میرفتم کار میکردم و سهیلا زن خونه بود ! بچه هم داشتیم ! ( منحرف ! منظورم عروسکش بود ! ) خلاصه کار هرروز ما شده بود خاله بازی !
تا اینکه یروز بابای سهیلا اومد و مارو مشغول بازی دید ! مرتیکه الدنگ تا من و مشغول بازی با دخترش دید چنان کشیده ای زد به گوشم که هنوزم که هنوزه صدای زنگش تو گوشم میپیچه ! ( حالا بعدش چه دعوایی شد و اینا بماند ! )
چون ماه رمضون نزدیکه یه خاطره هم از اون دوران میگم !
ماه رمضون که میشد بچه های محل تو قسمتهای تحتانیشون عروسی میگرفتن ! صبح تا غروب کممون بود شبها هم به بهانه مسجد میرفتیم آتیش میسوزوندیم !
یه رفیقی داشتم به اسم مصطفی ، از اون کرمهای روزگار بود ! یواشکی دوچرخه 28 باباش و میگرفت و میرفتیم دور میزدیم !
دور که نمیزدیم ، میرفتیم زنگ خونه مردم و میزدیم و فرار ! چون قدم بلندتر از مصطفی بود معمولا دوچرخه رو من میروندم !
یشب مصطفی گفت این جوری حال نمیده ، از فردا من همرام چسب میارم میچسبونمش به زنگ ،
تا یارو بیاد دم در همین جور زنگ بزنه !
آقایی که شما باشین فردا شب مصطفی با چسب اومد ! یکی از خونه ها رو نشون کردیم و مصطفی رفت سروقتش !
منم پشت دوچرخه آماده فرار !
تا مصطفی بیاد چسب و بچسبونه یارو اومد دم درو 2 تا کشیده زد تو گوشش ! ( فکر کنم منتظرمون بود نامرد ! )
خلاصه به هر کلکی بود مصطفی از دستش در رفت و سوار دوچرخه شد که بریم !
چشمتون روز بد نبینه ! از شانس بد دوچرخه پنچر شده بود !
جاتون خالی(!) منم چند تا کشیده خوردم و راهی خونه شدیم !
اما این پایان کار نبود !
تازه یادمون افتاد که فردا قراره بابای مصطفی بره سرکار !
نصفه شب هم که دوچرخه سازی باز نبود !
اون شب چی شد و مصطفی چه کتکهایی خورد و میزارم به عهده قوه تخیل خودتون !

پ-ن 1 : خاطراتم زیاده ، ولی در این مقال نمیگنجه ! حالا شاید بعدا نوشتم !
پ-ن 2 : بعد از چند سال سهیلا اینا رفتن ، بدون اینکه من بفهمم چرا از باباش کتک خوردم !
چون بقیه یجورایی بازی کردن یا از طرف افراد دیگه دعوت شدن ، من فقط شوکول و دعوت میکنم !
پست قبل ناکام نمونه !

24 نظرات:

ZaHrA NiA گفت...

عالی بود!
اونجا که یارو کمین کرده بوده و مصطفی رو زده، قشنگ خندیدما!

گره چهارگوش گفت...

واقعا تو یه برهه ای از زمان بازی دختر وپسر با هم جرم بود در حد ِ ز ** از بس که سطح فرهنگ ملت پایین بود ....

در مورداول جدا دلم واست سوخت اما دومی نه حقتون بود :دی
پسرا همه شر بودن و هستن و خواهند بود

نرگس (تنهايي يك مكمل) گفت...

عجب كشيده هاي بامزه (ببخشيد خاطرات بانمكي ) بود
بابا اين ها كه همه خاطرات كتك خوردنت بود يكم از كتك هايي كه زدي مي نوشتي ، روحمون تازه مي شد

شوکول گفت...

به جان خودم رکورد کشیده خوردن دست خودته برو بگو یه جایی ثبتش کنن D:
ممنون از دعوتت . بازی می کنیم !!:)

پروین گفت...

این مهمه که بابای سهیلا شما دوتا در حال چه نوع بازی ای دیده! این و بگو!!! :))
در ضمن! آدامس که بهتر از چسبه D:

ساراي گفت...

به به!..ببه به به!.عجب پسر سر به زيري بودي شوما!..ماشالا هزار ماشالا!
يك عدد گل پسر با قابليت و استعداد فراوان در ساخت كلمات آبدار!...همراه با فناوري توسعه يافته مردم آزاري :))
راستي ميگم اين مورد خاله بازيتون خيلي مكشوك مي زد ها!..با توجه به اينكه بچه و اينا هم در وسط بوده!!!..بيخود كه باباهه جوش نيورده!
اونوخ هي سرتو بنداز پايين و سرخ و سفيد شو كه نه و اينا و ...بگو من بچه خوفيم ها..باور كنيد!‌:)))))

منم مجنون... گفت...

سلام
یعنی میشه یه روز یه پسر خاطره های دوران کودکی ونوجونیش رو بنویسه و یه عالمه شیطنت توی اون خاطره نباشه!!!
زلزله هستید همتون!!!
اون باباهه عجب آدم بی فرهنگ و بی شعوری بوده واقعا
اگه یه روز اون دیدی اون کشیده های بهش پس بنده دلت خنک بشه

*pegi گفت...

خب اگر اون کشیده رو از بابای سهیلا نمی خوردی که الآن خاطره ات میشد عین مال من!!!
اصلاً بابای سهیلا برای همین زده
باور کن.
:devil

حسین ترابی گفت...

سید جان ، من خیلی از این بازی ها خوشم نمی آد. این بازی ها سرشت پنهان سید را برای ما رو کرد . من تا حالا فکر می کردم این سید یک بچه مثبتی بود که لنگه اش در سر تا سر خطه شمال پیدا نمی شد. ولی با این تفاسیر معلوم شد که خیلی ها اون جور که در نظر اول به نظر می آد مثبت نیستند ها. در ادامه این بازی وبلاگی عیار دوستان دیگه هم مشخص خواهد شد. به یاری خدا. ( ای بابا اینجا شکلک نداره ، اعصاب مصاب برا ما نمی مونه. یکی اینجا شکلک بزاره . آهای)

فرا گفت...

سلام به آقا سيد خودمون
چطوري؟
بابا دمت گرم. مثل خودم شر بودي :))
عجب دوراني بودا...

ناشناس گفت...

یه حساب سر انگشتی می تونی بکنی ببینی تا الان چند تا کشیده خوردی؟؟؟

ناشناس گفت...

به به احوال جناب سید؟
خوبه شما یه اپی بکنید که بیاید اونوراها
هی هی زندگی
خوبید شما؟
می گم این پگی هم بی معرفت شده نسبت بهم
هی...
14سال پیش؟ آخی چه دوران جالبی داشتین
چقدر کتک می خوردینا
خب با سهیلا خانوم بازی می کردین چه اشکالی داشت
فک کنم باباشون غیرتی بودن[خنده]
اون دوستتونم کتک خورد حقشون بود
از مردم ازاری بدم میاد
چون یه بار شدید مریض بودم به زور خوابیدم اون وقت این بچه های کوچه زنگو زدن
اگه بچه نبودن نفرینی می کردمشونا[عصبانی]
ولی نباید شما رو می زدن
نه که چون سید هستین
اخه ما کلن بچه جماعت سیدو نمی زنیم
دیگه مگه این که جونو به لب برسونن
همون جا می گفتین سیدم باهاتون کار نداشته باشه دلش بسوزه
می گم خوب دوچرخه ای بوده ها!!
چوب خدا صدا نداره همینه!! کشیده داره[خنده]
جدی یکم دلم واستون سوخت...
از کتک خوشم نمیاد
بدم میاد بچرو بزنن
خب بزرگ باشه یه چیزی ولی بچه اصلنننننننننننننن
خوب هستین شما؟

زهرا گفت...

عجب چیزی بود تو!
آره قضیه عشقیه ناجور ....!فعلا در حال دست و پنجه نرم کردنیم با خودمان.

هاD گفت...

می‌دونی دارم به چی فکر می‌کنم ؟! اینکه سیلی ای که بابای سهیلا زده باید به حق بوده باشه . بگو چرا .
پسری که دوچرخه شماره 28 سوار میشده و زنگ خونة‌ی مردم رو می‌زده و در می‌رفته و فحش‌های ناجور میداده و با این قابلیت‌ها در کنارش با دختر مردم خاله بازی می‌کرده ، عقل سالم میگه باید بازی مورد داری بوده باشه . استغفرالله . :))

محسن گفت...

تو باید برای انتقام رو سصورت سهیلا اسید میپاشیدی. البته یه کار دیگه هم می تونستی بکنی. دومی درصد اعدامش کمتره!

azadeh from vivara cottage گفت...

سلام سید دلم برای خودت و نوشته هات تنگ شده بوددددددددددددددددددد..فعلا اومدم داد بزنم و بگم سلام
بعد میام نظر می دم برای نوشته هات

فرا گفت...

سلام سيد جان
من آپم
زود بيا كه منتظرم

كدوتنبل گفت...

سلام سيد جون...
حالت خوبه كه عزيز...
كم پيدا شدي....
سيد جون شري بودي براي خودتا....
به سر به ما...
كدوتنبل.

خودمم گفت...

سلام گذاشتمش توو پست جديد بيا ببين

مژده گفت...

وای این خاطرات 14 سال پیش پسرا خیلی خوراکه!! کلی خندیدم تا حالا . ولی خداییش منم دلم سوخت که بابای سهیلا کتکت زد. آخی...

جیگیل بانو گفت...

خواهش میشه.قابل نداشن.خداییش همینه دیگه کارگر افغانی درامدش بیشتره نیست بگو دروغ میگی

كدوتنبل گفت...

سلام سيد...
ببينم تو نميخواي سر به زني به ما؟؟؟؟؟؟
كدوتنبل.

سال صفری گفت...

منم جای بابای سهیلا بودم گوشت رو می بریدم تا از این به بعد با دختر مردم خاله بازی نکنی !

دنیا گفت...

سلام فکر کنم منظور بابای سهیلا این بوده که دخترا با دخترا و پسرا با پسرا ولی عملیش رو نشونت داده تا یادت نره :-)

ارسال یک نظر