اینجا دانشگاه است ، صدای مرا از کافی نت میشنوید !


¦ 32 نظرات

سلام !

هنوز چند ساعتی از نوشتن پست قبلی و بررسی کامنتها (!) نگذشته بود که پدر گرامی در اقدامی ناجوانمردانه و بر خلاف معاهدات بین المللی و خانوادگی تلفنم و تنها بدلیل اینکه پول تلفن این ماه شده بود 57 هزار تومن قطع کرد !
منم بیکار ننشستم و ابن حرکت و بشدت محکوم و مراتب انزجار خودم و از این حرکت اعلام کردم !
سپس جلسه ای فوری با اعضای خانواده گذاشتم و خواستار روشن شدن وضعیت تلفن شدم ! در پایان جلسه قرار شد در اسرع وقت تلفنم وصل بشه اما بلیل کارشکنیهای پدر محترم تا کنون نتیجه ای حاصل نشد !
الان هم از کافی نت دانشگاه مشغول نگارش این جفنگیاتم !
تنها نکته مثبت این قضیه این بود که باعث شد بتونم ترک کنم ! مدتها بود گرفتار این بلای خانمان سوز شده بودم و هر دفعه هم که میخواستم ترک کنم چون اراده ام ضعیف بود موفق نمیشدم !
اما این دفعه قضیه فرق میکرد !
خیلی درد کشیدم اما بالاخره موفق شدم که ترک کنم !
اعتیاد اینترنتی واقعا خانمان براندازه !
البته ترک کامل نبودم و با موبایلم میومدم و نظراتتون و میخوندم !
تو این چند روزه که اینترنتم قطع بود کلی کار آندرگراند ( under grond !) انجام دادم !
اول اینکه طی یک حرکت انقلابی تعداد کانال های ماهواره رو از 584 به 1872 رسوندم ! فقط حیف که ماه رمضونه و اسلام دست و پای مارو بسته ! چه فیلمهایی داره و نمیتونیم ببینیم !
از ماهواره که خسته شدم رفتم سر وقت GTA ! یه چند مرحله ای بازی و پیش بردم و بعدش که خسته شدم رفتم سروقت پلیس ها ! اولش رفتم رستوران مک دونالد ، غذای مشتی زدم تو رگ ، ماشین و آتیش کردم رفتم کافه یه دست بیلیلرد بازی کردم و باختم ! بعدش رفتم سر وقت پلیسها . . . . .
اما مهمترین کاری که کردم این بود که مشغول تهیه یه آلبوم موسیقی شدم ! یعنی آهنگهای خوانند ها رو میگیرم بی کلام میکنم بعد با یه شعر جدید روشون میخونم ! فعلا که دارم رو شعرها کار میکنم ! ( یکی از کلیپ هام که در مورد نمره و امتحان بود تو دانشگاه پخش شد ! حالا شاید یه روز اینجا بذارم تا شما هم گوش کنین ! )
آهان تا یادم نرفته ! برنده خوش شانس جایزه طی مراسمی در حضور مقامات کشوری و لشکری با قرعه کشی انتخاب شد و کسی نیست جز : سحر از وبلاگ جیغ خیس !
بقیه هم ناراحت نباشن حالا سالهای دیگه شاید اسمشون دراومد ! هر کی هم نسبت به مراسم قرعه کشی اعتراض داره برادران با اسپری فلفل و باتوم برای پذیرایی آماده هستن !
فقط امیدوارم جایزه اش و قبول کنه !
بد نیست یه توضیحی در مورد جایزه بدم!
راستش بعد از اینکه قضیه جایزه رو مطرح کردم به شکر خوردن افتادم ( البته بعد از افطار ! ) هر چی هم به این مغز لامصب فشار آوردم تا بتونم چاره ای برای این قضیه بیندیشم افاقه نکرد که نکرد !
دقیقا یادم نمیاد ولی به نظرم تو وبلاگ توکای مقدس دیدم که به یکی از دوستاش اجازه داد که یه پست برای وبلاگش یذاره ! با خودم گفتم وقتی توکا یبار چرخ و اختراع کرده دیگه چه کاریه من بخوام دوباره این کارو کنم ! ( چه ربطی داشت ! )
اینجوری شد که این افتخار نصیب بنده شد تا سحر خانم به عنوان کادوی تولد یه پست تو وبلاگ بنده بذاره !

پ-ن : میدونم الان خیلی خوشحال شدین که جایزه به شما نرسید !
پ-ن 2 : به دلیل ذیق ( ظیغ ، ذیغ ، ضیق ، زیغ ، ... ؟؟ ) وقت هر چی به ذهنم رسید گفتم ! دیگه ببخشین !
پ-ن 3 : از عزیزانی که مدارکشون وبرای ازدواج (!) فرستادن تشکر میکنم فقط یادم رفته بود بگم من کچلم و پای چپم لنگه ! غیر از این دست بزن هم دارم !

همسر مورد علاقه من !


¦ 34 نظرات


یکی از خاصیتهای ماه رمضون اینه که مغز آدم و از آکبندی درمیاره ! وقتی از زور گرسنگی خوابت نمیبره و هیچ کاری هم نمیتونی انجام بدی ، مجبور میشی بشینی و تفکر کنی ! اونم چه فکر کردنی !
خدایی شما شیرین تر از مقوله ( مغوله ؟ ) ازدواج چیز دیگه ای واسه فکر کردن به ذهنتون میرسه ؟ ( اگه میرسه بدونین که مغزتون معیوبه ! )
از قدیم گفتن ازدواج شتری ِ که رو همه میخوابه ! چه خوبه قبل از اینکه جناب شتر بیاد رومون بخوابه قبلش یه آیتم ها و معیارهایی برای انتخاب شتر ، ببخشید ، همسر آیندمون در نظر بگیریم !

اما معیارهای من !
موارد اصلی !
1 – وبلاگ نویس باشه ! ( ترجیحا با بازدید روزانه بالای 200 نفر ! )
توضیح : از نظر من آدم ها دو دسته اند : اونایی که دارن ! – اونایی که ندارن ! ( منحرف ! منظورم وبلاگه ! )
از اونجایی که هر وبلاگ نویس تمام خاطرات و مخاطرات زندگیش و میریزه رو دایره ی وبلاگش (!) دیگه مشکلی واسه تحقیق و این جور چیزا پیش نمیاد !
مثل اینه که شما برین خواستگاری و از عروس خانم بخواین دفتر خاطراتش و بده شما بخونین ! عمرا اگه کسی حاضر باشه چنین کاری بکنه !
اما وقتی وبلاگ نویس باشه ......
* مثلا الان من میدونم ... ( ولش کن ! اگه اسم ببرم شاید ناراحت بشین ! خودتون برین وبلاگهاتون و بخونین دیگه ! )

2- علاوه بر اینکه باید عاشق فوتبال باشه ، بازی Fifa 09 رو در حد حرفه ای باید بلد باشه !
توضیح : انتظار دارین وقتی بیکاریم چیکار کنیم ؟ ( چی ؟ خیلی .... )
تبصره : مثلا اگه من پرسپولیسی هستم اون استقلالی باشه ! فوتبال بدون سر و کله زدن که مزه نمیده !

3 – شاغل باشه !
توضیح : اگه فکر کردین من حقوق یک ماهم و صرف خرید لباس و لوازم آرایش میکنم سخت در اشتباهین !
تازه تو خرج خونه هم باید سهیم باشه !

4 – در انتخابات به اهمتی نجاد رای نداده باشه !
توضیح : شنیدین اگه آدم نمازش قبول بشه بقیه ی اعمالش قبول میشه و ...
شرکت در انتخابات هم همین حکم و داره ! یعنی اگه مورد 4 قبول واقع بشه بقیه ی موارد بررسی میشه وگرنه اگه 3 تا مورد اول و داشته باشه و مورد 4 و نه ، متاسفم !!


مورد احمقانه !
بچه ی اولمون باید دختر باشه ! ( به من ربطی نداره ! مشکل خودشه ! )

مورد اگه میشد بد نبود !
همیشه از زنهایی که عینک مستطیلی میزاشتن خوشم میومد ! حالا اگه همسر من عینکی باشه بد نیست !
( دقت کنین اونقدر که مدل عینکش مهمه عینکی بودنش مهم نیست ! )

سایر موارد !!

اگه بین من و مامانش دعوا شد باید یکی از این دوراه و انتخاب کنه !
الف – طرف من و بگیره ! ب- طلاق بگیره !

مورد محرمانه !

چیه ؟ نکنه انتظار داری مورد محرمانه رو تو ملاء عام جار بزنم ؟ ( خجالت هم نمیکشه ! )

پ-ن : کسانی که واجد شرایط ذکر شده می باشند حداکثر تا تاریخ 6/6/88 یک برگ از کپی شناسنامه به همراه 3 قطعه عکس را به صندوق پستی ارسال کنند ! بدیهی است بعد از تارخ فوق به درخواست های ارسال شده ترتیب اثر داده نخواهد شد !!

پ-ن 2 : قضیه کامنت گذاشتن و جایزه گرفتن و جدی بگیرین ! هر کامنت در هر پست یک امتیاز ! یرای گذاشتن کامنت یا افزایش کامنتها همین امروز اقدام کنید ! ( در هر پست فقط یک کامنت حساب میشه ! الکی دو تا دوتا ندین ! )



بازی + دعوت شوندگان !


¦ 24 نظرات

سلام !

ماه رمضون و به ملت همیشه در صحنه تسلیت میگم !

تو این اوضاع کمبود کالری که آدم نای فکر کردن و فسفر سوزوندن نداره از طرف Ari@n و Pegi * عزیز به بازی دعوت شدیم ! ( موندم با کالری که میسوزونم چجوری روزه بگیرم ! )

اسم بازی ، بازی اولویت هاست !

به عبارتی ؛ اگر جای انسانهای اولیه بودی ترجیح می دادی چه چیزایی زودتر کشف یا اختراع شن؟؟

برای اینکه کالری کمتری بسوزونم مقدمه نمیگم ! ( یعنی چیزی به ذهنم نمیرسه ! )

1 – خوراکی !

توضیح واضحات : اولین چیز خوراکیه ! آدمی که زنده نباشه بقیه چیزا بدردش نمیخوره !

کشمش ، آلو خشک ، لواشک ، هندونه و بستنی در راس فیوریت هام قرار داره !

2- شلوارک ! ( چیه ؟ نگاه داره ؟ )

توضیح واضحات : یعنی من بدون شلوارکم عمرا بتونم کاری انجام بدم ! بقول معروف : سید بی شلوارک به چه ماند ؟ به زنبور بی عسل !

3- کامپیوتر و اینترنت !

توضیح واضحات : یعنی من اگه اول صبح نرم یه دوری تو سایت های خبری نزنم ، اون روز شب نمیشه !

وبلاگ دوستان که جای خود داره !

توضیح واضحات 2 : fifa09 و GTA که از ملزومات زندگیمه !

4 – موبایل و هندزفری ! ( اونقدری که دومی مهمه اولی نیست ! )

توضیح واضحات : انتظار داری موقعی که بیکارم چیکار کنم ؟ یه چیزی باید باشه که همزمان که دارم آهنگ گوش میدم باهاش ور برم ؟

5 - ماشین !

توضیح واضحات : یه عضو از بدنم به قدری گشاده که واسه خرید از بقالی سر کوچه هم ماشین و روشن میکنم !

6 – الکس فرگوسن !

توضیح واضحات : بعد از اینکه کشفش میکردم (!) یه باشگاه استعداد یابی میزدیم ، میرفتیم تو کار فوتبال !

دو تا تیم هم درست میکردیم ! اولیش منچستر ، بعدش بارسلون !

7 _ همین !

توضیح واضحات : همین یعنی تمام ! کلن آدمی هستم که زندگی و سخت نمیگیرم !


پ-ن : من میخوام به مناسبت روز تولدم به یکی از کامنت گذارهای این وبلاگ جایزه بدم ! ( توضیح بشتری نمیدم ! )


من فکر کردم همه بازی کردن واسه همین کسی و دعوت نکردم !
اجازه میخوام از همین تریبون از جیگیل بانو و نازی ( اون یکی نازی منظورمه ! خودش میدونه کدوم و میگم ! ) دعوت کنم بازی کنن !

اندر احوالات سید !!


¦ 25 نظرات



آن سید خندان ، آن دانشجوی مهندسی عمران ، آن گوینده ی سخنان نغز ، آن حامی کودتای سبز(!) ، آن صاحب یادداشتهای شخصی ، آن بیننده ی همیشگی بی بی سی فارسی (!) ، آن مرد همیشه ناراضی ، آن دشمن علیرضای شیرازی ، شیخنا مولانا سید (!) از جمله وبلاگ نوسیان زمان خود بود !

اندر کرامات او همین بس که از بچگی شروع به رشد نمود !

بیهقی در کتاب " تذکره الدیوانگان " در توضیح مقام او گفته : ان السیدً من الشرٍ البشر و هو ننگ ٌ فی عالم الوبلاگتنا ! ( همانا سید از صالح ترین مردمان است ، او فخر عالم وبلاگ نویسی می باشد ! )

گویند ظریفی از او پرسید چرا خرقه ی وبلاگ نویسی برگزیدی ؟
شیخ خندید و گفت : من باب گند زدن به محیط مجازی !

روزی اصحاب ( یعنی شماها ! ) او را گفتندی چرا سیاسی نوشتندی که سیاست بس خطرناک بُود ، پس شیخ گریست و گفت ما را با سیاست کاری نیست ! و چون این کلام گفت مرغان آمدند و آسمان سیاه شد و هزار و هفتصد ترسا و جهود و گبر مسلمان شدند و زنارها بریدند و نعره زدند.

مناقب او بسیار است و محامد او بی‌شمار! نقل است روزی جماعت وبلاگ نویس از شیخ خواستندی برنامه زندگانی خویش را برای آنها شرح دهد !
شیخ در دم بگفت : می خوام ثابت کنم از مورچه هم میشه کله پاچه درست کرد !
دگر روز جمع دیگری از اصحاب از شیخ خواستندی من باب عشق سخنی گوید ! چون شیخ این سخن شنید مدهوش گشت و گفت : از نظر من کل لذت عشق و عاشقی به اینه که به عشقت نرسی !! ما برای خوش‌بخت بودن احتیاج به احساس امنیت داریم و برای عاشق بودن محتاج نا امنی هستیم. خوش‌بختی از اطمینان می‌آید، در حالی‌که عشق به سمت شک و نگرانی می‌کشاندمان.. عاشق شدن راه یافتن خوش‌بختی نیست!! چون اصحاب این سخن شنیدند از تعجب دهانشان باز گردیده و شیخ را متهم به دیوانگی نمودند !
گویند چون او را از بلاگفا اخراج نمودند میگریست و میگفت : خیلی نامردی علیرضا ! حداقل میذاشتی یه بک آپ از آرشیومون بگیریم ! این رسمش نبود ! اصحاب چون این سخن شنیده و حال شیخ را بدیدند مدهوش گشتند و چند تن خود را مضروب کردند و جملگی بگفتند : سید دوست داریم !
پ-ن : با تشکر از خودم و کتاب ادبیات فارسی !
پ-ن 2 : ماه رمضان مبارک ! فردا آخرین نهارمان خواهد بود ، سعی کنیم خوب بخوریم !

ما را با سیاست کاری نیست !


¦ 24 نظرات


شمارو نمیدونم ، اما من هر وقت دلم بگیره میرم کنار دریا ! میرم دنج ترین جایی که میشناسم ! تخته سنگی پیدا میکنم و روش میشینم اونوقت سرم و میذارم بین پاهام و به صدای دریا گوش میدم !

گاهی وقتها هم به خورشید زل میزنم ! اونقدر بهش نگاه میکنم تا آخرش از خجالت سرخ بشه و بره پشت کوهها !

گاهی هم میرم کنار ساحل به فاصله چند متری آب دراز میکشم ! بعضی وقتها هم اونقدر نزدیک میشم که با اولین موج خیس میشم ! اونوقت مجبورم تا تاریک شدن هوا صبر کنم و بعد برم خونه !

دیروز دلم گرفته بود ...


پ-ن 1 : سرم درد میکرد ، قرص خوردم و خوابیدم ! تو خواب دیدم مامورا ریختن خونمون و من و سیستمم و ماهواره و شربت آلبالویی که همیشه میخورم ( احتمالا فکر میکردن شرابه ! نیست سر شام هی میگفتم عجب شرابی ، از اون لحاظ ! ) و بردن واسه محاکمه !

کامی و آتیش کردم دیدم یکی از دوستان گفته : دیگه سیاسی ننویس ! میان میگیرنت !

اتفاقا جند نفر دیگه هم خصوصی و عمومی ازم خواستن سیاسی ننویسم !

دیگه باورم شد خبریه ! واسه همین هم تمام چرت و پرتهایی که نوشتم و حذف کردم ! دیگه عمرا سیاسی بنویسم ! لطفا اصرار ننمائید ! حتی شما !

پ-ن 2 : موندم اگه سیاسی ننویسم چی بنویسم ؟ کسی چیزی به ذهنش نمیرسه من بیام درموردش بنویسم ؟

وگرنه مجبور میشم خاطراتم و بنویسم ! ( کی گفت آخ جون ؟ )

*عکس توسط خودم گرفته شد !

انقلاب مخملی !!!


¦ 18 نظرات

الان دو روزه که تلفن خونمون با تلفن بقیه اهالی کوچه خط به خط شده و دستم از دنیا کوتاه ! واسه همین هم هیچ اطلاعی از دنیای پیرامونم ندارم ، اگه فکر کردید که یک پست جالب از سید خواهید دید باید بگم که سخت در اشتباهید !!
.
.
.

حذف شد !!!
.
.
.
پ-ن 1 : چه حالی میده تلفن خونتون با تلفن همسایه هاتون که از قضا دختر مجرد هم تو خونه دارن خط تو خط شه ! ( مدیونید اگه فکر کنید من صبح تا غروب داشتم به حرفهاشون گوش میدادم ! )
پ-ن 2 : علی رغم قطعی اینترنت وبلاگ همه ی دوستان و خوندم و نظر دادم ! کافی نت واسه همچین روزایی خوبه !

برگی از تاریخ !


¦ 24 نظرات

راستش من زیاد اهل بازی نیستم اما وقتی خانم سارای لطف کرده و شخصا" ازم خواسته که سید بیا بازی (!) از ادب بدوره که روی یک خانم و زمین بزنم و بگم نه ! ایشون می خواست بدونه 14 سال پیش در چنین روزی " سید " چه آتیشی داشته میسوزونده !
14 سال پیش در چنین روزایی :
یادمه تازه اومده بودیم تو این محل ! تو همون 2-3 روز اول به لطف بچه ها هر چی فحش بی ناموسی بود و یاد گرفتم(!) بعد از ظهر تابستون بود و داشتم فوتبالیستها میدیدم ،اگه یادتون باشه تو یکی از قسمتها سوباسا یکی یکی همه ی بچه ها رو دریبل زد وبا دروازه بان تک به تک شده بود که یدفعه یکی از پشت اومد و انداختش زمین ، اونجا بود که یکی از فحش های جدید و آبدار و نثارش کردم ! فحش دادن همانا و کتک خوردن و محروم شدن از بیرون رفتن همان !
از اون روز توی حیاط خونمون تنهایی بازی میکردم ، تا اینکه یروز زن همسایه با دخترش اومد !
همبازی جدید من شده بود سهیلا دختر همسایه ! یادش بخیر چه بازیهایی میکردیم ! ( خاله بازی ! )
من با ماشینم میرفتم کار میکردم و سهیلا زن خونه بود ! بچه هم داشتیم ! ( منحرف ! منظورم عروسکش بود ! ) خلاصه کار هرروز ما شده بود خاله بازی !
تا اینکه یروز بابای سهیلا اومد و مارو مشغول بازی دید ! مرتیکه الدنگ تا من و مشغول بازی با دخترش دید چنان کشیده ای زد به گوشم که هنوزم که هنوزه صدای زنگش تو گوشم میپیچه ! ( حالا بعدش چه دعوایی شد و اینا بماند ! )
چون ماه رمضون نزدیکه یه خاطره هم از اون دوران میگم !
ماه رمضون که میشد بچه های محل تو قسمتهای تحتانیشون عروسی میگرفتن ! صبح تا غروب کممون بود شبها هم به بهانه مسجد میرفتیم آتیش میسوزوندیم !
یه رفیقی داشتم به اسم مصطفی ، از اون کرمهای روزگار بود ! یواشکی دوچرخه 28 باباش و میگرفت و میرفتیم دور میزدیم !
دور که نمیزدیم ، میرفتیم زنگ خونه مردم و میزدیم و فرار ! چون قدم بلندتر از مصطفی بود معمولا دوچرخه رو من میروندم !
یشب مصطفی گفت این جوری حال نمیده ، از فردا من همرام چسب میارم میچسبونمش به زنگ ،
تا یارو بیاد دم در همین جور زنگ بزنه !
آقایی که شما باشین فردا شب مصطفی با چسب اومد ! یکی از خونه ها رو نشون کردیم و مصطفی رفت سروقتش !
منم پشت دوچرخه آماده فرار !
تا مصطفی بیاد چسب و بچسبونه یارو اومد دم درو 2 تا کشیده زد تو گوشش ! ( فکر کنم منتظرمون بود نامرد ! )
خلاصه به هر کلکی بود مصطفی از دستش در رفت و سوار دوچرخه شد که بریم !
چشمتون روز بد نبینه ! از شانس بد دوچرخه پنچر شده بود !
جاتون خالی(!) منم چند تا کشیده خوردم و راهی خونه شدیم !
اما این پایان کار نبود !
تازه یادمون افتاد که فردا قراره بابای مصطفی بره سرکار !
نصفه شب هم که دوچرخه سازی باز نبود !
اون شب چی شد و مصطفی چه کتکهایی خورد و میزارم به عهده قوه تخیل خودتون !

پ-ن 1 : خاطراتم زیاده ، ولی در این مقال نمیگنجه ! حالا شاید بعدا نوشتم !
پ-ن 2 : بعد از چند سال سهیلا اینا رفتن ، بدون اینکه من بفهمم چرا از باباش کتک خوردم !
چون بقیه یجورایی بازی کردن یا از طرف افراد دیگه دعوت شدن ، من فقط شوکول و دعوت میکنم !
پست قبل ناکام نمونه !

بفرما تجاوز !!


¦ 12 نظرات


حذف شد !
ای جماعت بدانید و آگاه باشید که : اگر 20:30 گفت ماست سفید است ، همیشه جای این احتمال را در ذهن خود نگه دارید که یا ماست اصلا سفید نیست ، یا اثبات سفیدی ماست مقدمه ای است برای نفی سیاهی از ذغال !
حذف شد !
پ-ن : تعطیلات را در زندان های ایران بگذرانید ! به همراه اتاق های مجهز ، غذاهای مقوی و البته صکص !
پ-ن2 : غیر از کامنتهای توهین آمیز بعضی از وبلاگ خوان نماها ( بر وزن تماشاگرنماها ) پست قبل و دوست داشتم ! ذهن خیلی از ماهارو به چالش کشوند و باعث شد جدی به این موضوع نگاه کنیم ! با خیلی از دوستان هم گپ و گفت مفصلی انجام شد ! خوشحالم که دوستان منطقی مثل شما دارم ! ( از دوستانی که کامنتهاشون و عمومی نکردم عذر خواهی میکنم ! )

بیانیه سید !



راستش حالا حالاها نمی خواستم آپ کنم تا به یه نتیجه کامل برسم !
اما مثل اینکه سوء تفاهماتی پیش اومده که باید رفع بشه !
با توجه به اینکه مهندسین بلاد کفر (همون استکبار جهانی خودمون ! ) فکری برای جواب دادن به کامنتها نکردن مجبورم ، این پست و اختصاص بدم به جوابیه !

R یان : اگه چنین پیشنهادی بهش میدادم ، قطعا خودش و میکشت !

ساراي : شما از کجا میدونید من مثل اونم ؟ منظور من از رابطه با نفر اول ، نهایتش اس ام اس بود ! اما رابطه نفر دوم با دوست پسرش چیزی در حد یه ماچ دادو دمش گرم بود !
ممنون از راهنمایی سازنده ات ! ( خدا رو شکر که داداشت نبودم ! D : )

Pegi : مرسی ! دقیقا منم نمی تونستم تمرکز کنم ! واسه همین گفتم فقط یکی از این دونفر و انتخاب کنید ! بخاطر راهنمایی کاملت ممنون !

پروین : منم فکر کنم ارزش عشق بیشتره ، منتها تا وقتی که غرورت و تو این راه از دست ندی ، یا اینکه بخوای عشق و گدایی کنی ! ( شما هم مثل خواهر من ! پس گردنی هم اگه میزدی ایرادی نداشت ! )
گره چهارگوش(سمانه) : کاش خالی بندی بود !
نخیر ، اشاره کردم که : تا من شرایط ازدواج پیدا می کردم احتمالا رنگ موی طرف ، میشد رنگ دندونای من ! منظورم 7-8 سال دیگه بود ! ( مرسی بابت راهنمایی )

منم مجنون.: حتی اگه تا آخر عمر مجرد بمونم با این قضیه کنار نمیام ! دختر های خوب هم پیدا میشن ! ( ممنون )

شوکول : قضیه پیچیده تر بود !
من دنبال دومی نرفتم ، دومی اومد دنبالم ! ( حالا چطوری بماند ! )
اگه برجعلی بدونه این چیزارو میخونی طلاقت میده !

درســــــــاااااااا : تصمیم گرفتم همون سیاسی بنویسم ! ( ممنون از راهنمایی ! )


هاD : اول اینکه گفتم : تا من شرایط ازدواج پیدا می کردم احتمالا رنگ موی طرف ، میشد رنگ دندونای من ! ( قصدم این بود که 4-5 سال دیگه ازدواج کنم ! )
دوم : منظور من از رابطه با نفر اول ، نهایتش اس ام اس بود ! اما رابطه نفر دوم با دوست پسرش چیزی در حد یه ماچ دادو دمش گرم بود ! ( اصلا قابل مقایسه هست به نظرت ؟ )
سوم : مثل اینکه سوء تفاهم شده ! نه داداچ ! سید اهل دوستی و این جور مزخرفات نیست ! خدارو شکر کمبود هم ندارم !
چهارم : مرسی از راهنماییت ! خودمم به همین نتیجه رسیدم که ازدواج زوده برام ! حتی 8 سال دیگه ! واقعا بابت اینکه وقت گذاشتی و نظر دادی ممنون !


Tooba : علیک سلام ! ( چیه ؟ جواب سلام واجبه ! )
ما تو دوتاش موندیم ، دیگه نفر سوم که جای خودش و داره !
به جواب بقیه دوستان مراجعه شود ! ( بابت راهنمایی ممنون ! )

سلام علیکم !
چرا تهمت میزنید ؟ من فقط میخواستم تلفنی باهام صحبت کنه ! ( تازه مادرامون هم خبر داشتن ! )
من نرفتم دنبال نفر دومی ، اون امد دنبالم !
با عرض معذرت استادتون مزخرف گفته ! مگه میشه عشق و با پول خرید ؟؟ ( کافر همه را به کیش خویش پندارد ! )
لازمه بگم نفر اولی علی رغم اینکه دوستم داشت حاضر نشد باهام تلفنی صحبت کنه ، لطفا اون و با دومی مقایسه نکنین !
این قدر از دخترها طرفداری نکنید ! میشناسم دخترایی رو که با 100 نفر بودن ، بعدش یه پسر خل و چل پیدا کردن و باهاش ازدواج کردن !
اصن ، اگه نفر دومیه بهم نمیگفت که قبلا با یکی دیگه بوده من از کجا میفهمیدم ؟
من دوست دختر ندارم ! یعنی اهل اینجور مزخرفات نیستم !
خوبی شما ؟ مرسی که بخاطر من رفتی از استادت سوال پرسیدی !
بابت اینکه استادتون ناراحتت کرد ، معذرت میخوام !


دانشجوي وراج : منم دلم میخواست با هردو ازدواج کنم ولی نمیشد ! D :
من نمیتونم گذشته ی کسی و نادیده بگیرم !
یعنی از هر دو طرف خوردی ؟
ممنون بابت راهنمایی !

سحر : سلام آبجی !
منم همین طور فکر کردم ! مگه تا چند سال میشه عاشقانه زندگی کرد ؟ بالاخره یجایی این قضیه رو به رخش میکشیدم !
علی رغم سن کمت ، بهتر از بقیه راهنمایی کردی !

پ-ن 1 : فکر کنم بعضی از دوستان فکرهای ناجوری راجع به سید کردن !
من تو خانواده ای بزرگ شدم که اعتقادات مذهبی حرف اول و میزنه !
خیلی از همسایه ها و فامیل هامون هم دختراشون و می فرستن خونمون تا بهشون درس بدم !
نمیگم آدم پاکی هستم ، ولی این قدر فهم و شعور دارم که به دختر مردم چشم بد نداشته باشم !
در مورد دوستی با دخترها هم نظر خودم و دارم ، بقول خدابیامرز پدربزرگم : اگه امروز با ناموس مردم رفتی عشق و صفا مطمئن باش فردا همچین بلایی سر ناموس خودت میاد !
نمیگم با دوستی دختر و پسر مخالفم ، اما هر چیزی باید حد داشته باشه !
پ-ن 2: این قضیه مربوط به8-9 ماه پیش بود !
یعنی من خیلی وقت پیش تصمیم خودم و گرفته بودم ، فقط دلم می خواست بدونم چند نفر از دوستانم مشابه من تصمیم می گرفتن !
شاید هم می خواستم مهر تائیدی به انتخابم بزنم !
من راه حل سوم و انتخاب کردم !
یعنی از هردو دل کندم !
پ-ن3: گمونم همون سیاسی بنویسم بهتر باشه ! علت نوشتن پست قبلی میدونید چی بود ؟ طی واقعه ای عجیب ، چند شب پیش هردوتاشون بهم زنگ زدن ! ( جواب هیچ کدوم و ندادم ! )

بر سر دوراهی !


¦ 22 نظرات

در راستای اینکه تصمیم گرفتم کمتر پست سیاسی بنویسم ، در نتیجه پست سیاسی نمی نویسم ! ( خدایی استدلال و داشتین ؟ )
یادش بخیر اون موقع که جوون بودم یه مجله ای بود به اسم اطلاعات هفتگی که داداشم همیشه می خرید ! تو این مجله یه صفحه ای بود به اسم " بر سر دوراهی " که ملت میومدن سرگذشت خودشون و می گفتن و از کارشناس راهنمایی می خواستن ! همیشه ی خدا هم نقاشی یه خانم که معلوم نبود به کجا نگاه می کرد تو اون صفحه جا خوش کرده بود !
خب این چیزا چه ربطی به پست امروز داشت ؟ عرض(شاید هم طول !) می کنم خدمتتون !
امروز می خوام اون کارشناس شما باشین !
لطفا بقیه متن و با بغض بخونید !
تقریبا 3 سالی میشد که بهش علاقه داشتم ، اوایل فکر می کردم از مقتضیات سن بلوغه و بعد از یه مدت همه چی از یادم میره ! اما نه تنها از یادم نرفت بلکه روز بروز بیش تر تو آتیش عشقش می سوختم ! سرکوب کردن عشق و کتمان این قضیه هم تاثیری به حالم نداشت ! تا اینکه بالاخره یروز کاسه صبرم لبریز شد و تصمیم گرفتم حرف دلم و بگم و اون و از عشق آتشین خود مطلع کنم ! ( جالب شد نه ؟ )
روزها و ساعت ها روی هر کلمه ای که قرار بود به زبون بیارم تمرین کردم ! کلی چرک نویس سیاه کردم .... تا اینکه روز مبادا فرا رسید ...... و من حرف دلم و گفتم !
تمام توانم و جمع کردم و به بابام گفتم : بابا من دوچرخه میخوام !
حالتون گرفته شد نه ؟ ولی کاش قضیه اینجوری بود ! قضیه دوچرخه شوخی بود تا یکم بخندیم ! ( دیونه ام دیگه ! )
اما ادامه داستان :
تا اینکه روز مبادا فرا رسید ...... و من حرف دلم و گفتم !
خوشبختانه یا متاسفانه (!) طرف مقابل هم نیمچه علاقه ای بهم داشت ، اما بنا به دلایلی فقط بعد از ازدواج حاضر بود باهام رابطه داشته باشه ! ( منحرف ! منظورم از رابطه ، صحبت و گشت و این چیزا بود ! خجالت بکش ! )
اما تا من شرایط ازدواج پیدا می کردم احتمالا رنگ موی طرف ، میشد رنگ دندونای من !
خلاصه با هر کلکی که شده طرف و راضی کردم که حداقل از طریق پیامک ( فارسی را پاس بداریم ! ) حالی ازم بپرسه !
بعد از یه مدت از این همه تحقیر و بی توجهی خسته شدم و علی رغم میل باطنیم رابطه رو بهم زدم ! (انگار یه تیکه از قلبم و با چاقو بریدم و انداختم دور ! )
تو گیر و دار این قضیه بودم که یدفعه یکی مثل فرشته نجات پیدا شد و از عذابی که میکشیدم نجاتم داد !
وابستگی عجیبی بینمون بوجود اومده بود !
کافی بود یک ساعت از همدیگه بی خبر باشیم ، اون وقت دنیارو بهم میریختیم !
تنها ایراد قضیه اینجا بود که می خواست تغییرم بده !
و این یعنی خطر !
من دلم می خواست طرف مقابلم اون طوری که هستم من و بخواد نه جوری که اون می خواد باشم ! ( الان فهمیدین منظورم چی بود دیگه ؟ )
تو این گیرودار بودم که طرف اولی اظهار ندامت کرد و گفت که دوستم داره ، فقط بخاطر شرایط خانوادگی نمی تونه اونجوری که من می خوام باهام ارتباط داشته باشه !
اینجا بود که آتیش عشقق دوباره شعله ور شد !
تا اینکه اتفاقی که نباید افتاد !
دومی بهم پیشنهاد ازدواج داد ! (قضیه پیچیده شد نه ؟ )
قبل از پیشنهادش هم بهم گفت قبلا با یکی رابطه داشته ، اما چون خانوادش راضی به ازدواجش نبودن ، رابطه رو بهم زد !
حالا من بین دو نفر گیر کرده بودم !
اولی که بشدت بهش علاقه داشتم اما اون بر خلاف میل باطنیش باهام سرد برخورد می کرد !
دومی که بشدت بهم علاقه داشت اما من فقط در نقش یک فرشته نجات بهش علاقه داشتم !
(توضیح اینکه علاقه من به دومی اگه از اولی بیشتر نبود ، کمتر هم نبود ! اما گذشته اش بد جور ذهنم و مشغول کرده بود ! )
دیگه داشتم دیونه میشدم !
از یطرف دوست داشتم باهردو نفر رابطه ام و ادامه بدم ، از طرف دیگه هم دلم نمی خواست به همسر آینده ام که قرار بود یکی از این دوتا باشه خیانت کنم ! ( یعنی هم خدارو می خواستم ، هم خرما رو ! )
بر فرض محال شما اگه جای من بودین چکار می کردید ؟ ( الحمدا... فکر نکنم کسی با این فرض مشکلی داشته باشه ! )
کسی و انتخاب می کردین که عاشقشین ، اما معلوم نیست بهش میرسین ؟
یا
کسی و انتخاب می کردین که عاشقونه دوستون داره و تا آخر عمرتون شاید همچین کسی و پیدا نکنین که این قدر بهتون علاقه مند باشه ، البته با در نظر گرفتن گذشته اش ؟
پ-ن 1 : خواهشا در نظرات از چنین جملاتی استفاده نکنین : سید ! تو هم ؟ از تو انتظار نداشتم !
پ-ن2 : برادر " هاD " میدونم الان می خوای بگی سید مازوخیست مفرط داری (!) ولی نگو !
پ-ن3 : در نظر داشته باشین که نظرات شما 85 درصد این قضیه رو روشن میکنه ! فکر کنین برادر خودتون یه همچین مشکلی داره ! ( 15 درصد بقیه نظر خودمه ! )
پ-ن4 : قضیه پیچیده تر از این حرفاست ، مجبور شدم کوتاهش کنم !
پ-ن5 : پست تقریبا مرتبط ( کلیک )

ابطحی به تعطیلات میرود !


¦ 21 نظرات

سلام !
.
.
.
حذف شد !!!

آخیش !
از مزایای ساکن بودن در شهرهای ساحلی اینه که تو ایام مقدس تابستون شهرتون ، تهرانی میشه واسه خودش ! قیمت اجناس هم یدفعه سربه فلک میکشه ! مسائل فرهنگی هم به فجیع ترین شکل ممکن رعایت میشه ! ( مثلا یدفعه میبینی یه خانم بدون روسری و شلوارک وسط شهر قدم میزنه ! )
حالا این چیزا به کنار ، ترافیک آدم و دیوونه میکنه !
برای فرار از تمام این مشکلات طی جلسه اضطراری قرار شد بریم کوه ! جاتون خالی 5 صبح بلند شدیم و زدیم به جاده ! بیخود نیست که میگن مازندران بهشت ایران ! فکر کنین اینجا تو گرما داشتیم هلاک میشدیم بعد 1 ساعت اونجا از سرما ! القصه: هنوز به نیمه های راه نرسیده بودیم که پدر محترم فشارشون افتاد ! ( کجا نمیدونم ؟ )
تو این حالت 2 راه داشتیم : اول اینکه صبر کنیم تا حال پدر خوب بشه ، که بعید به نظر میرسید ! دوم اینکه من سکان هدایت و بدست بگیرم ، که با توجه به جنون سرعت و ید طولای بنده در به خطر انداختن جان افراد خانواده کاملا غیر ممکن به نظر میرسید !
اما از اونجا که غیر ممکن غیرممکنه ، من شدم راننده ! همین جور یکی یکی پیچ هارو رد میکردم ، تا اینکه سر پیچ آخری ماشین خاموش شد.............................. یعنی بدترین جای ممکن ! ماشین لعنتی هم یواش یواش عقبکی داشت میرفت سمت دره ! سریع دستی و ترمز و دنده رو کشیدم و داد زدم پیاده شیییییییییییییییید ! ( کل این چیزا کمتر از یدقیقه اتفاق افتاد ! ) خلاصه به هر کلکی بود نجات پیدا کردیم !
حالا با چه بدبختی عقب عقب رفتم و دوباره رفتم بالا بماند !
این بود خاطره من !
پ-ن 1 : عجب پستی شد ! بذارین به حساب اینکه حالم خوب نیست !
پ-ن2 : به گفته کارشناسان علت حادثه نقص فنی ماشین اعلام شد !